خاطراتی از رزمنده و جانباز جناب آقای رضا سعیدیان
... سال 1362 بود که همراه با چند تن از دوستان اَرَدی رفته بودیم جبهه و ...
همانطور که پشت یکی از خاکریزها چندین گردان ( حدود 5 گردان ) مستقر و یک گوشه ای هم چند تا چادر باصطلاح زاغه مهمات بود و فرماندهان درحال آماده کردن و ارایه توضیحات لازم برای رزمندگان بودند ؛ متاسفانه محل استقرار ما توسط ستون پنجم لو رفته بود و ناگهان دیدیم که هواپیماهای عراقی با ارتفاع بسیار پایین یعنی حدود 10 الی 15 متری از سطح زمین از پشت خاکریز آمدند و بمبها را چنان ریختند وسط این گردانها که از مجموع 5 گردان تنها شاید نصف گردان سالم ماند و علت سالم ماندن این نصف گردان نیز این بود که این رزمنده ها دقیقا" پشت خاکریز بودند و چون هواپیما از انسوی خاکریز آمد بمب ها به آنطرف تر ریخته شد و بقیه رزمندگان همراه با انفجار بمب ها به آسمان پرواز کردند و شهید شدند. اوضاع بسیار بسیار غیر قابل توصیف بود . از یک طرف اوضاع در هم ریخته و... از طرف دیگر هم مهمات ها داشت میسوخت و گاه گاهی گلوله ها و خمپاره ها و ... منفجر و به اطراف پرتاب میشد.
هوا تاریک شده بود و رزمنده ها چند تا چند تا کنار هم نشسته و منتظر بودند تا دستورات لازم از بالا صادر شود. در این هنگام یکی از رزمندگان اردی امد و گفت رضا سعیدیان هم شهید شده .یکی از بچه ها گفت از کجا فهمیدی ؟ و او جواب داد : یکی از پاهاش که قطع شده بود و تیکه ای هم از پشت کله اش اونجا افتاده بود .
در این زمان بود که دوستان درحالی که می خندیدند جواب دادند ، رضا که اینجا نشسته ....
منتظر مشروح خاطرات این رزمنده و دیگر شیرمردان اردی باشید.
بزودی خاطرات تلخ و شیرین از رزمندگان اردی منتشر خواهد شد.